تو پناه منی


                                      




                                 
       

                      

                   

                           راهها تنگ می شوند

ای خدای من و پدرانم

ابراهیم ،اسماعیل ، اسحاق و یعقوب

خدای جبرییل ، میکاییل و اسرافیل

خدای آخرین رسول ، خدای محمد

خدای برگزیدگان.....

تو !! پنا ه منی

وقتی راهها با همه وسعتشان

و زمین با همه گستردگی

بر من تنگ می شود

رحمت تو اگر نباشد نابودمی شوم

تو نمی گذاری مدام بلغزم

پرده های تو اگر نباشد رسوا می شوم

کمکم می کنی بر دشمنان روحم پیروز شوم

همراهی تو اگر نباشد من شکست می خورم

شکست می خورم

          

نوروز وشریعتی

نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است، جشن ملی را همه می شناسند که چیست نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست . مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده " عقل " تکرار را نمی پسندد: اما " احساس " تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است و طبیعت را از تکرار ساخته اند : جامعه با تکرار نیرومند می شود احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت احساس و جامعه هر سه دست اندرکارند. نوروز که قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن رو "هست" که این قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا بک جشن تحمیلی سیاسی نیست جشن جهان است و روز شادمانی زمین آسمان و آفتاب و جشن شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر " آغاز" جشن های دیگران غالبا" انسان را از کارگاه ها، مزرعه ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در میان اتاق ها و زیر سقف ها و پشت درهای بسته جمع می کند: کافه ها، کاباره ها، زیر زمین ها، سالن ها، خانه ها ... در فضایی گرم از نفت ، روشن از چراغ ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها و درهای بسته فضاهای خفه لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیکرانه طبیعت می کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان ازهیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران ، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از " بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک و ... " نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت هر سال اسن فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری و وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. فرزند در دامن مادر، خود را باز می یابد و مادر، در کنار فرزند و چهره اش از شادی می شکفد اشک شوق می بارد فریادهای شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود. تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می کند و بدین گونه است که نوروز بر خلاف سنت ها که پیر می شوند فرسوده و گاه بیهوده رو به توانایی می رود و در هر حال آینده ای جوان تر و درخشان تر دارد، چه نوروز راه سومی است که جنگ دیرینه ای را که از روزگار لائوتز و کنفسیوس تا زمان روسو و لتر درگیر است به آشتی می کشاند. نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر و تحول گسیختن و زایل شدن: در هم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن آنچه ثابت است و همواره لایتغیر ، و همیشه پایدار تنها تغییراست و ناپایداری، چه چیز می تواند ملتی را، جامعه ای را، در برابر ارابه بی رحم زمان – که بر همه چیز می گذرد و له می کند و می رود هر پایه ای را می شکند و هر شیرازه ای را می گسلد از زوال مصون دارد؟هیچ ملتی با یک نسل و دو نسل شکل نمی گیرد: ملت، مجموعه پیوسته نسل های متوالی بسیار است، اما زمان این تیع بی رحم، پیوند نسل ها را قطع می کند، میان ما و گذشتگانمان آنها که روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند دره هولناک تاریخ حفر شده است قرن های تهی ما را از آنان جدا ساخته اند : تنها سنت ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناک گذر می دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هایمان آشنا می سازند. در چهره مقدس این سنت هاست که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنارخویش و در " خود خویش" احساس می کنیم حضور خود را در میان آنان می بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت هاست. در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می داریم، گویی خود را در همه نورزهایی که در ساله در این سرزمین بر پا می کرده اند، حاضر می یابیم و در این حال صحنه های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می خورد، رژه می رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می داشته است، این اندیشه های پر هیجان را در مغز مان بیدار می کند که: آری هر ساله حتى همان سالی که اسکندر چهره این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید همانجا همان وقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدی تر و با ایمان سرخ رنگ، خیمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده های سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن می گرفتند. تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفه جاهلی آرام کرده بود از قتل عام شهرها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهیان می گفت و مردم را می گریاند و سپس چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت: " اباتیمار : اندکی شادی باید " نوروز در این سال ها و در همه سال های همانندش شادی یی این چنین بوده است عیاشی و " بی خودی " نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت وبده و نشانه پیوند با گذشته ای که زمان و حوادث ویران کننده زمان همواره در گسستن آن می کوشیده است. نوروز همه وقت عزیز بوده است در چشم مغان در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان، همه نوروز را عزیز شمرده اند و با زبان خویش از آن سخن گفته اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته اند " نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز ، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را اهورمزد نام داده اند و ششمین روز را مقدس شمرده اند . چه افسانه زیبایی زیباتر از واقعیت راستی مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است. مسلما" آن روز، این نورز بوده است. مسلما" بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما" اولین روز بهار، سبزه ها روییدن آغاز کرده اند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن، یعنی نوروزبی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغازشده است. اسلام که همه رنگ های قومیت را ز دود و سنت ها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانه ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلاف و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانه نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت: سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه ای که در دل های مردم این سرزمین بر پا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و در دوران صفویه، رسما" یک شعار شیعی گردید، مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژه خویش، آنچنان که یک سال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز. نوروز، این پیری که غبار قرن هاى بسیار بر چهره اش نشسته است، در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خویش می شنیده است پس از آن در کنار آتشکده های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می خوانده اند از آن پس با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می کرده اند و اکنون علاوه بر آن با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی او را جان می بخشند و در همه این چهره های گوناگونش این پیر روزگار آلود، که در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما، از اکنون تا روزگار افسانه ای جمشید باستانی، زیسته است و با همه مان بوده است ، رسالت بزرگ خویش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیم تر از همه پیوند دادن نسل های متوالی این قوم که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منارها بند بندش را از هم می گسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دل های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانه دوران ها در میانه شان حایل می گشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدایی می افکنده است. و ما در این لحظه در این نخستین لحظات آغاز آفرینش نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر می افروزیم و درعمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی می گذریم و در همه نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا می شده است با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگ هایمان می دود و روح آنان در دل هایمان می زند شرکت می کنیم و بدین گونه، بودن خویش، را به عنوان یک ملت در تند باد ریشه برانداز زمان ها و آشوب گسیختن ها و دگرگون شدن ها خلود می بخشیم و در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و خالی از خوی برده رام و طعمه زدوده از شخصیت این غرب غارتگر کرده است، در این میعاد گاهی که همه نسل های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند با آنان پیمان وفا می بندیم امانت عشق را از آنان به ودیعه می گیریم که هرگز نمیریم و دوام راستین خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری ریشه، در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است بر صحیفه عالم ثبت کنیم.

گرایباد سالگرد درگذشت مصدق

گرایباد سالگرد درگذشت مصدق
برخاک عاشقان وطن گرکندعبورعارف

آنکس که کندیادزنده باد


l

شریعتی وعاشورا

 

     تصویر دکتر شریعتی

         یاد و یاد آوران

 

در این که شیعه، یادآوران عاشورا، گویندگان فلسفه انقلاب را واعظ، و خطیب و سخنگو و عالم و فقیه نخوانده و " ذاکر " خوانده است، بی معنی و تصادفی نیست.

بزرگترین رسالت ذاکرین کسانی که می توانند علیه ظلم و علیه کسانی و قلمهائی که تاریخ رابه نفع قدرتمندان توجیه می کنند، و علیه مورخین و نویسندگان و مبلغین و علما و روحانیون و البته به همه دستگاهها، که از حقیقت های پامال شده یاد نمی کنند، و حادثه ها و قتل عامها و مردان بزرگ و شهادتها را نادیده می گیرند، و همواره پیرامون کاخدارها و باجستانان پرسه می زنند، و زبان آنهایند، بجنگند ـ ذکر است. ذکر ظلمی که شده، ذکر بزرگترین حادثه ای که در تاریخ به وجود آمده، ذکر بزرگترین جنایتی که به دست خلفای رسول الله و بفتوای روحانیون وابسته به خلفا انجام گرفته، و ذکر جنایتی که همواره در حق مردم و توده های محروم شده است و می شود. 

چنین است که "شیعه "، این یادآوران ظلم هایی را که رفته است و می رود، ذاکرین خوانده است تا در وقت و بیوقت، و هرجا و هرزمان، به یادت بیاورند، که چه خونها ریخته اند و چه خونها می ریزند، تا صدای مذهب و مکتب و عدالت را خاموش کنند.

پس اگر می خواهی باور کنم که از مایی، وقتی از "محمد" می گویی، از "علی" می گوئی، ازائمه می گویی، از قرآن می گوئی، و از هرچه می گوئی، باید به "کربلا" گریز بزنی بر هر چه می‌کنی، و بر هر چه می گوئی باید امضاء کربلا باشد، تا سندیت داشته باشد و قبول کنم.

محمدی را قبول دارم که رسالتش در عاشورا تجلی می یابد.

نبوتی را می پذیرم، که پیامش را در عاشورا کمال می بخشد.

قرآنم، قرآنی است که به کربلا وصل می شود.

ابراهیمم، ابراهیمی است که به حسین می پیوندد.

و اسماعیلم، اسماعیلی است که به پسر حسین می رسد.

من بی حسین، هیچ کس را، و هیچ چیزی را نمی پذیرم ـ در وراث آدم هم گفته ام که چون حسین، از طواف بیرون می آید وصف حاجیان را می شکافد، و به سوی دیگری می شتابد، تو چه طوافی می کنی و برگرد چه می چرخی؟ اگر به راه حسین نمی روی وبه کربلا نمی‌رسی ... به چرخ تا سرگیجه بگیری، آن قدر که اگر در زیرت دانه های روغنی بریزند، چندین میلیون تن روغن‌نباتی تولید کنی، و تمام ارزش طوافت نیز جزاین نمی تواند باشد و نیست .

این است که اساسی ترین کار تبلیغی شیعه "ذکر" است یادآوری آنچه دستگاه اساسی ترین کار تبلیغی اش ازیاد بردن آن است و این است که اگر از خدا و قرآن و پیامبر نیز می گوید به حسین ختم می کند و به کربلا گریز می زند، چه دستگاه زور و جنایت و جلاد حکومت نیز از خدا و قرآن و سنت پیامبر می گوید. حسین مرز فاصل حقیقت و دروغ، ودیوار جداکننده جلاد و شهید است در نظامی که هم شهید و هم جلاد، یک کتاب دارند و یک پیامبر و یک دین.

اما امروز؟ رسالت شیعه امروز 

اما اکنون ، صفویه آمده است و خود بزرگترین مروج ذاکرین و تجلیل کننده ذاکرین. برگزارکننده اصلی و ذکر است. صفویه، برخلاف بنی امیه و بنی عباس، نمی خواهد تا آنچه را که به وقوع پیوسته است، از خاطرها بشوید بلکه می خواهد، بیشتر از همیشه بیاد بیاورد.

آنها ـ بنی امیه و بنی عباس ـ می خواستند تا مردم فراموش کنند و متوجه نباشند که چنین حادثه ای در تاریخ به وجود آمده است، و صفویه می خواهد که مردم در تاریخ، جز این حادثه چیزی نبینند

فرق کار این است که آنها می کوشیدند تا داستان را محو کنند و این ها می کوشند تا معنی آن را مسخ نمایند. این ها، با ترویج و تجلیل و تعظیم عاشورا و کربلا، و می کوشند که این همه را از محتوا خالی کنند و فقط شکل و فرم را ارزش   ـ ببخشند و جلوه دهند.

دیروز که تمام دستگاههای حکومتی می کوشیدند تا یادها فراموش شوند، و روشنفکران ذاکرین بودند و با همه آگاهی و شعورشان تلاش می کردند که عمق فاجعه و شکوه و عظمت عصاره روح انقلاب اسلام، بیادها بیاید و    ـ فراموش نشود. و امروز که صفویه، تمام شعارهای شیعه را شعار خود کرده است، دیگر به شعار زندان های سندی بن شاهک و زندانهای خلیفه بغداد، که شعار "عالی قاپو" است و در کار مسخ کردن ارزشهایی هستند که به قیمت آن همه خونهای عظیم به دست آورده ایم، رسالت روشنفکران شیعه چیست؟

رسالت ما دیگر یادآوری نیست، چون همه بیاد دارند، چون همه بیاد دارند، چون خلیفه شیعه شده است و بیش از مردم عدالتخواه و پیروان راستین علی و شیفتگان حسین، بیاد می آورد و می گوید و می گریاند و خود را به گریه می زند و بر دشمنان علی لعن می فرستد و از آل‌علی مدح و منقبت می گوید، و اکنون، مردم آگاه شیعه، در برابر نظام صفوی که بر تشیع تکیه می‌کند، همان وضعی را دارید که شیعه، در نظام اموی و عباسی، که بر اسلام تکیه می کردند، داشت، اشرفیت قریش، نقاب اسلام زد و شمارش قرآن و سنت، تا "حق علی" پامال شور و یاد حسین فراموش، یعنی روح قرآن و مسیر سنت مسخ شود.

شیعه، بر منقبت تکیه کرد، و بر ذکر.

و اکنون، اشرفیت قومی صفوی، نقاب تشیع زده است و شعارش منقبت و ذکر! تا "حقیقت علی" پامال شود و فکر حسین فراموش.

این است که وقتی زور هم بر "ذکر" تکیه می کند، دیگر "ذکر" نقشی انقلابی ندارد و "ذاکر" نه یک روشنفکر مترقی که یک ابزار تبلیغاتی در نظام موجود می شود، این است که در عصرهای صفوی، دیگر "یاد" رسالت نیست، رسالت، "شناخت" است.

" طرح واقعه" نیست، " تحلیل واقعه " است، " محبت " نیست، " معرفت " است، و بالاخره، در نظام " تشیع صفوی "، نه بر " تشیع مطلق " ـ که بر " تشیع علوی " تکیه کردن است.

زیرا، بیش از صفویه شیعه وقتی نام محمد را می شنید حق داشت بپرسد: " کدام محمد " ؟

و پس از صفویه، شیعه وقتی یاد حسین را می شنود، باید بپرسد: " کدام حسین " ؟

برگزیده www.farsiyad.blogsky.com

 

آغاز

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس